شب مرا به آغوش بکش
صبح می خواهد مرا با خود ببرد
من شاید خیلی چیزا رو دوست داشته باشم...
مثلا دوست دارم سوار واحد بشم و اون تیکه راه که اتوبوس تند می ره توی دلم بگم هورا بروو تندتر ....
از کرفس خوشم نمی یاد اما عاشق صدای خورد کردن کرفسم...
یا وقتایی که عزیز می شینه روبه روم و واسم حرف می زنه....
یا وقتی لباسای عزیز رو روی بندی که هیچ وقت آفتاب نمی خوره می ندازم...
یا وقتی شیرینی درست می کنم...
یا وقتی تخم شربتی ها رو لای دندونم له می کنم...
یا وقتی سعی می کنم حرکات ایروبیک رو درست مثل استاد برم...
یا وقتی روی غذام فلفل قرمز می ریزم تا نتونم خوب بخورم...
یا وقتی توی مسجد به نور سبز خیره می شم...
وقتایی که با زهرا می شینیم و اون باهام درد و دل می کنه و من تنها توی شهر غریب فقط زهرا رو دارم...
من شاید خیلی چیزا رو دوست نداشته باشم...
مثلا اون تیکه راهی که از ایستگاه اتوبوس تا خونه باید برم..
یا صدای زدن قاشق وقت غذا خوردن...
یا وقتی کامپیوتر گیر می کنه و بالا نمی یاد...
یا وقتایی که زیاد عرق می کنم و عزیز هم می دونه که عصبی می شم...
من شاید خیلی چیزا رو فراموش کردم
من شاید خیلی چیزا رو دلم نخواد
من شاید خیلی چیزا رو بخوام بخرم
من شاید به خیلی از چیزا می خوام برسم
اما واقعا جای من توی اینجا کجاست؟!؟!؟!
پ.ن:شاید جایی نگاهی یادی شاید....
پ.ن:باور نمی کنی اما از اینجا و اونجا متنفرم...
پ.ن:مدینه رفته هاش بیان
خنده داره اما فقط به خاطر تنهایی
سلام عزیز دلم من . قربونت بشم که اینهمه چیزی دوس دالی . منم تو رودوست دالم قربون مهربونیت بشم من . بزار خونمونو بسازیم به همه آرزوهامون ایشا الله میرسیم . تو شبای قدر برام دعا کن تو رو خدا اخطاریه نزنن . !!! اینا هیچ ربطی به وبلاگت نداشت میدونم اما چه کنم دیگه باید برات بگم نگم چه کنم ؟ امیدوارم موفق باشی خیلی عاشقتم ... تپلی مامانی ...جوووووووووون / بوووووووس